خدا چرا عاشق شدم من دیگه از دست این دل یه شب آروم ندارم
وای چرا تو این زمونه شدم قربونی عشق اسیر روزگارم
روزها چشمهای نازش می شینه تو کتابم
شبها وقتی می خوابم می بینمش تو خوابم
براش نامه نوشتم قشنگ و عاشقونه نوشتم با دو چشمهاش منو کرده دیوونه
خدا چرا عاشق ...
رو پله های سنگی می شینم مات و بیدار چشام رو تور ابرا سرم رو سنگ دیوار
براش آواز می خونه لبهای سرد و بستم می آدخورشید بازم من هنوز اینجا نشستم